صمد این روشنفکرزحمتکش آذربایجانی سری پر شور ودلی بی تاب داشت. آثار بجا مانده از او این را حکایت می کنند. انسانی صادق که به فقط به مرحله معینی از شناخت طبقاتی رسیده و خواهان دگرگونی و تحول به نفع اکثریت زحمتکش جامعه بود، اویک برابری طلب بود. صمد رنج زیستن را در آذربایجان به عمد عقب نگاه داشته شده زمان دو پهلوی چشیده بود. معلم روستا های دور افتاده و به دور از هر گونه امکانات. با کودکانی زیسته بود که آن ها طعم گرسنگی را با زبان بی زبانی به معلم خود عنوان کرده بودند و صمد نیز همه نابرابری ها را نه فقط در روستاهای دور افتاده آذریایجان بلکه در شهر های آن نیز به چشم دیده بود. شناخت فقط بخشی از «پروسه شناخت طبقاتی» به او این امکان را فراهم نمی کرد تا شعور طبقاتی اش بر شور طبقاتی اش غلبه کند و بدیهی است که این معلول دیکتاتوری و سانسور حاکم برجامعه آریامهر زده بود، وگرنه صمد انسانی نبود که اهل تحقیق و بررسی نباشد.همانگونه که عنوان شد عدم طی کامل مسیر شناخت «مبارزه طبقاتی» شور بیش از حد انقلابی او را وا می داشت تا [آرزوی داشتن مسلسل پشت ویترین مغازه]را داشته باشد. «دلم مي خواست مسلسل پشت شيشه مال من باشد.»(24ساعت در خواب و بیداری)। این انسان صادق اگرجوانمرگ نمی شد، می توان باور داشت که به احتمالی پروسه «شناخت کامل طبقاتی» را در ذهن خود به اتمام می رساند و به سیل مبارزین هم قدم با توده ها می پیوست. هر چند که متاسفانه تعداد قابل توجهی از اطرافیانش نیز که عمری دراز طی کردند، آنگونه که باید به لذت مبارزه به همراه توده ها پی نبردند واگر هم به زبان مدعی شدند که شعور طبقاتی شان دیگر برشور طبقاتی شان غلبه کرده، در عمل مردد وغیر مصمم و حتی گاهی به اشتباه طی مسیر کردند. صمد در ۱۳۱۸ در محلهٔ چرنداب شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت که در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال آموزگار شد و تا پایان عمر در روستاهای آذرشهر، ممقان، قدجهان، گوگان، و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی ایران تدریس کرد. در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکدهٔ ادبیات تبریز رفت و همزمان با آموزگاری تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد. بهرنگی در ۱۳۳۹ اولین داستان منتشر شدهاش به نام عادت را نوشت. که با تلخون در ۱۳۴۰، بینام در ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. او ترجمههایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به ترکی آذربایجانی (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد. تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شدهاست. کیوان باژن در کتاب صمد بهرنگی تلاش کردهاست شرایط اجتماعی دوران زندگی بهرنگی را از خلال مصاحبههایی تصویر کند. بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک غرق شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شدهاست. تنها کسی که معلوم شدهاست در زمان مرگ یا نزدیک به آن زمان، همراه بهرنگی بودهاست شخصی به نام حمزه فراهتی است که بهرنگی همراه او به سفری که از آن باز نگشت رفته بود. اسد بهرنگی، که گفتهاست فراهتی را دو ماه بعد در خانهٔ بهروز دولتآبادی دیدهاست، از قول او گفتهاست (باژن، ص ۱۱۴): «من این طرف بودم و صمد آن طرفتر. یک دفعه دیدم کمک میخواهد. هر چه کردم نتوانستم کاری بکنم.» نظریات متعدد و مختلفی دربارهٔ مرگ بهرنگی وجود دارد. از روزهای اول پس از مرگ او، در علل مرگ او هم در رسانهها و هم به شکل شایعه بحثهایی وجود داشتهاست. یک نظریه این است که وی به دستورِ یا به دستِ عوامل دولت پادشاهی پهلوی کشته شدهاست. نظریهٔ دیگر این است که وی به علت بلد نبودن شنا در ارس غرق شدهاست. اسد بهرنگی گفتهاست (باژن، ص ۱۱۲): «جسد [...] صورت و بدنش سالم بود. [...] دو سه تا جای زخم، طرف ران و ساقش بود، چیزی شبیه فرورفتگی. [...] رئیس پاسگاه در صورتجلسهاش، به جای زخمها اشاره کرد. بعدها البته توی پاسگاه دیگری، این صورتجلسه عوض شد». برادر صمد بهرنگی (اسد بهرنگی) در این باره می گویذ:همه مي دانند كه ويژه نامه آرش چند ماهي پس از مرگ صمد بهرنگي منتشر شد و آن موقع هم دوستان نزديك صمد بر مرگ او مشكوك بودند. با اطلاعاتي كه از جريانات تابستان 47 داشتند كشته شدن صمد را وسيله عمله هاي رژيم كه شايد ساواك هم مستقيما در آن دست نداشته باشد دور از انتظار نمي دانستند. (برادرم صمد بهرنگي ؛ -نشر بهرنگي -تبريز. ..صفحه )۲۳۱ اسد بهرنگی در قسمت دیگری از این کتاب می گوید: در زماني كه ما در كنار ارس دنبال صمد مي گشتيم و صمد راداد مي زديم مامورين ساواك به حانه صمد آمده و همه چيز را به هم ريخته بودند। ميز تحرير مخصوص او را شكسته بودند و نامه ها و يادداشت هايش را زير و رو كرده بودند। و اهل خانه را مورد باز جويي قرار داده بودند।و چند كتاب و يادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه كتابخانه اصليصمد را كه در ان طرف حياط بود نديده بودند।برادرم صمد بهرنگي نوشته اسد بهرنگی।
- آثار: برخی آثار صمد بهرنگی با نام مستعار چاپ شدهاست. از جملهٔ نامهای مستعار وی میتوان به «ص. قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «صاد»، «داریوش نوابمراغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص. آدام»، و «آدی باتمیش» اشاره کرد.
- قصه ها:
بینام - ۱۳۴۴
اولدوز و کلاغها - پاییز ۱۳۴۵
اولدوز و عروسک سخنگو - پاییز ۱۳۴۶
کچل کفتر باز - آذر ۱۳۴۶
پسرک لبو فروش - آذر ۱۳۴۶
افسانه محبت - زمستان۱۳۴۶
ماهی سیاه کوچولو - تهران ، مرداد ۱۳۴۷
پیرزن و جوجه طلاییاش - ۱۳۴۷
یک هلو هزار هلو - بهار ۱۳۴۸
۲۴ ساعت در خواب و بیداری - بهار ۱۳۴۸
کوراوغلو وکچل حمزه - بهار ۱۳۴۸
تلخون و چند قصه دیگر - ۱۳۴۲
کلاغها ، عروسکها و آدمها
- کتاب و مقاله
کند و کاو در مسائل تربیتی ایران - تابستان ۱۳۴۴
الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
مجموعه مقالهها - تیر ۱۳۴۸
- فولکلور وشعر
افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد۱- اردیبهشت ۱۳۴۴
افسانههای آذربایجان(ترجمه فارسی) - جلد۲- تهران،اردیبهشت ۱۳۴۷
تاپما جالار ، قوشما جالار(مثلها و چیستانها) - بهار ۱۳۴۵
پاره پاره (مجموعه شعر از چند شاعر) - تیر ۱۳۴۲
- مجموعه مقالهها'
انشا و نامه نگاری برای کلاسهای ۲و۳ دبستان
آذربایجان در جنبش مشروطه
- ترجمهها
ما الاغها! - (عزیز نسین) - پاییز ۱۳۴۴
دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسی زبان
خرابکار(قصههایی از چند نویسنده ترک زبان) - تیر ۱۳۴۸
کلاغ سیاهه - مامین سیبیریاک (و چند قصه دیگر برای کودکان) خرداد ۱۳۴۸
http://www.jonge-khabar.com/samad/index.htm
قصه ها و داستانهای صمد بهرنگی در لینک بالا در دسترس است.
باتشکر از وبلاگ«جنگ خبر»
نوشته: آنی تبود ـ مونی
با کلیک روی همین نوشته ترانه « از تو تنها شدم »از سیمین غانم را می توانید بشنوید
بی توجهی بر سر نوشت مردم تا کی؟
چرا« دگر باش جنسی» ها در ایران دارای انجمنی برای دفاع از حقوق خود نیستند؟
با کمال تعجب مهدی(میترا) «دگر باش جنسی»20ساله در شرايط بسيار نامناسبي در بند مردان زندان اوين نگهداري ميشود!
جوان دوجنسي كه در دفاع از خود باعث نقص عضو پسري شده است، حالي به پرداخت ديه و دو سال حبس محكوم شده كه در شرايط بسيار نامساعدي در زندان در حال گذراندن حبس خود است.شرايط نامساعد اين جوان به علت دوجنسي بودن او است كه در حال حاضر در بند مردان زندان اوين نگهداري ميشود و به خاطر اين مشكل شرايط نامساعدي را ميگذراند.
ين جوان 20ساله كه مهدي نام دارد و سالها پيش به خاطر اين وضعيت ناخواسته حتي از سوي خانوادهاش نيز طرد شده است، پيش از اين به علت ايجاد نقص عضو براي پسر جواني از سوي قاضي شعبه 1088 دادگاه عمومي تهران به دو سال حبس تعزيري و پرداخت ديه براي نقص عضو محكوم شد.
ماجرا از آنجا آغاز شد كه اواسط ديماه سال گذشته مهدي كه از سالها پيش از سوي خانوادهاش طرد شده و در يك خانه مستاجر بود از پرداخت كرايه خانهاش هم بازماند.
مهدي در آن شرايط كه ديگر نه خانهاي براي زندگي كردن داشت و نه آشنايي كه بتواند نزد او برود، با دو جوان به نامهاي <مرتضي> و <محمد> آشنا شد.
مهدي پس از مدتي كه از آشنايياش با اين دو جوان گذشت، از آنها براي اجاره كردن مكاني كه بتواند در آنجا زندگي كند درخواست مبلغي كرد.
اين در حالي بود كه اين دو جوان هم به او قول مساعدت دادند و از او خواستند تا با آنها به خانهشان برود تا مبلغ مورد نيازش را در اختيارش بگذارند.
مدتي از حضور مهدي كه نام ديگرش به واسطه دوجنسه بودن او <ميترا> است، نگذشته بود كه او با رفتارهاي غيرمتعارف دو پسر جوان روبهرو شد.
مهدي متوجه شد كه محمد و مرتضي به دليل وضعيت او، قصد آزار و اذيت وي را دارند. دو جوان در خانه را قفل كرده و قصد آزار و اذيت جنسي مهدي را داشتند كه جوان دوجنسي براي دفاع از خود با آنها درگير شد.
مهدي براي ترساندن دو جوان و از آنجا كه قصد داشت از آن خانه فرار كند، چاقوي ميوهخوري را كه روي ميز بود برداشت تا بتواند از اين طريق از آنجا فرار كند اما دو جوان همچنان به تمسخر مهدي ادامه دادند و به هيچ عنوان راضي به خروج او نميشدند كه در نهايت حين درگيري با آن دو، مهدي چاقوي ميوهخوري را در چشم يكي از آنها فرو كرد.
وكيلمدافع اين متهم می گوید: شرايط مهدي در زندان بسيار نامناسب است تا جايي كه چند نفر از همبنديهاي او با من تماس گرفتند و گفتند كه بهتر است مهدي از زندان بيرون برود چون وضعيت بسيار بدي در بند دارد. مهدي نه ميتواند در بند مردان نگهداري شود و نه در بند زنان. البته حتي با آزاد شدن مهدي كار به جايي نميرسد، چراكه حتي اگر او از زندان هم بيرون بيايد انجمن و يا گروهي نيست كه از اينگونه افراد حمايت كند اما در هر صورت تعداد اين افراد كم نيست. بالاخره بايد كسي، انجمني و يا گروهي به آنها كمك كند.
سایت روزنا
پس از افشای اسناد کمکهای عظیم نقدی صدام حسین به گروه رجوی، مشاور وزیر امنیت ملی عراق اعلام نمود: جدیدترین سندی كه در اختیار دولت عراق قرار گرفته نشان می دهد، عربستان هر ماه به سازمان مجاهدین خلق كه در فهرست سازمانهای تروریستی سازمان ملل و جهان قرار دارد، مبلغ 30 میلیون دلار كمك مالی می كند. "فاضل الشویلی" مشاور وزیر امنیت ملی عراق با اعلام این مطلب، در مورد حمایت عربستان از عملیات تروریستی در عراق اظهار داشت: بیش از 50 درصد از مجریان عملیات انتحاری در این كشور عربستانی هستند و عربستان به طور مخفیانه و علنی، پذیرای تروریستهاست. الشویلی افزود: علی رغم وجود روابط مستحكم بین دولتهای عراق و عربستان، دولت عراق مدارك مستندی دارد كه نشان می دهد بیشتر قربانیان و شهدای عملیات تروریستی در عراق به وسیله عناصر انتحاری عربستانی و با حمایت مالی خاندان آل سعود كشته شده اند. وی به العالم تصریح كرد: بسیاری از مسؤولان بلندپایه عراقی در دیدار با مسؤولان بلندپایه عربستان، به آنها اعلام كرده اند كه اتباع این كشور نقش اصلی در حمایت از تروریسم و اجرای عملیات تروریستی برای كشتن عراقیهای بیگناه دارند. دو هفته پیش نخست وزیر عراق به دلیل پرونده های متعددی که از همکاری سازمان مجاهدین خلق با ماموران صدام در اقدامات تروریستی علیه مردم عراق وجود دارد مصوبه ای مبنی بر ممنوعیت هرگونه تردد به اردوگاه اشرف مربوط به سازمان مجاهدین را به تصویب رسانیده بود. منابع خبری تأكید كردند كه این تهدید شامل تمام كسانی میشود كه در این كنفرانس شركت كنند. این تهدید بهدنبال پیگیریهای پارلمان عراق و فراكسیون ائتلاف یكپارچهی عراق و در راستای اخراج مجاهدین خلق از این کشور صورت میپذیرد. گزارشها حکایت از آن دارد که امریكاییها نیز به خواستهی دولت عراق تن داده و تردد افراد به داخل یا خارج از اردوگاه اشرف كه تحت حفاظت نیروهای امریکایی است را ممنوع كردهاند।
سایت میزان نیوز
باز هم تعطیلی شرق
پس فردا روز ایرانی خبرنگار است. در یک تجلیل و هدیه ی بی سابقه هیئت نظارت بر مطبوعات مستقر دروزارت فرهنگ وارشاد اسلامی و نه دستگاه قضائی، روزنامه ی شرق را بعد از انتشار 61 شماره مجددا توقیف کرد. علت توقیف، مصاحبه ی داخلی روزنامه با یک نفری است که میگویند از همجنس گرایان است. خود هیئت نظارت بهتر از دیگران میدانند که از این اشتباهات در روزنامه پیش می آید. و تنها راه حل آن هم در شرایط طبیعی عذر خواهی و توضیح فوری مسئولان روزنامه است. همچنانکه درروزنامه همشهری وقتی درهمین اواخردر سالروز جنگ مسلحانه ی مجاهدین خلق، عکس مریم رجوی چاپ و آرزوی بازگشت وی به وطن را خواستار شد، هیچکس از عمدی بودن آن حرف نزد و روزنامه تعطیل نشد و تنها عذرخواهی مقبول افتاد. روزنامه ی شرق اما پس از این ماجرا دو روز تمام در صفحه اول عذر خواهی کرد. معلوم بود که بهانه ی بستن شرق که دیر به دست آمده و دوماه فرصت انتشار یافته بود، به دست آمده است. اینکه کسی باور کند این نوشته عامل تعطیلی شرق است خیلی ساده انگاری است. انتخابات نزدیک است. با به دست آوردن قدرت یک دست دیگر طبیعی است که نگذارند "دیگران" امکان تبلیغی و رسانه ای داشته باشد. شرق و هم میهن جزء رسانه هایی بودند که این دیگران را مطرح می کرد. کم رنگ شدن فضای حمایت ار آن جمع یک دست و میزان روز افزون محبوبیت اصلاح طلبان هم دلیل سرعت دادن به توقیف شرق می تواند باشد. وزیر ارشاد که خود سر دبیرکیهان بوده است نیز حساسیت ویژه ای به روزنامه های غیر کیهانی دارد. شرقی ها هم بیش از هر دستگاه نظارتی خود سانسوری میکردند. دستورالعمل های مرتب شورایعالی امنیت را هم رعایت میکردند. اما چون همین که دیگرانی که نباید باشند، بودند می توانست دلیل تعطیلی باشد. امروز ظهر که یک مرتبه ده ها sms به من و دیگران رسید که شرق توقیف شد قبل از هر چیز به یاد ده ها نفری افتادم که با شور و عشق و علاقه به کار رسانه صادقانه در روزنامه شرق فعالیت می کردند ومخارج زندگی خود را از این راه در می آوردند و ناگهان باز آماده شدند که وسایل شخصی خودشان را جمع کنند و راه خانه را در پیش بگیرند. نماینده روزنامه ها و مجلات در هیئت نظارت نیز اتفاقا رئیس روزنامه ی همشهری است که اشتباه بدتری از اشتباه شرق در روزنامه اش به وقوع پیوست. با همه ی مدیران شرق و سردبیران وخبرنگاران وعوامل اجرایی آن روزنامه همدردی می کنم و میدانم اکثریت مردم از آنها تقدیر و تشکر می کنند. راستی روز خبرنگار بر همه ی خبری ها وبه خصوص شرقی ها مبارک باشد. چه هدیه ی تلخی گرفتند. وب نوشت ـ وبلاگ محمد علی ابطحی www.webneveshteha.com
چراغ اول را شرق روشن کرد
شرق توقیف شد، چون مصاحبه کننده اش بدلیل سانسورتحمیلی حاکم بررسانه های همگانی مصاحبه ای داشت، محدود و ایما، اشاره ای با شاعره ای که او مدیر یک نشریه اینترنتی مربوط به یک «انجمن دگرباش جنسی ایرانی» است.دریک کلام انجمنی که اعضاء آن به حق می کوشند تا از ظاهرو قالب جنسیتی که در واقعیت امر ازآن خودشان نیست و به دلایل ژنتیکی به آنان تحمیل شده است، رها شوند. آنها به خاطر دستیابی به این حق طبیعی به رسمیت شناخته شده بین المللی مبارزه می کنند. گفته وشنیده شده اساسا آیت الئه خمینی این پدیده را به عنوان یک واقعیت پذیرفته بوده است
آن گونه که قابل مشاهده است تا حدودی نیزحکومت و جامعه به درک وتوان همزیستی بااین پدیده به ظاهرناشناس را به تدریج کسب می کنند. اما اینکه چرا مصاحبه با یک شاعره که مدیرنشریه چنین انجمنی است، باعث توقف روزنامه شرق می شود راباید فقط دربهانه جوئی های سانسورچی های دولتی جستجو کرد، موضوعی که در دولت احمدی نژاد به فراوانی و از روی ضعف در پاسخ گوئی به ملت قابل مشاهده است. روزنامه شرق در شرایطی این مصاحبه با اهمیت وجبرا حتی خود سانسور کرده را چاپ کرده است که مسئولین آن خیلی خوب می دانند که حریف و اصحاب سانسور، ابزارکارخود را در تمام لحظات چون ساطوری بر بالای سر این نوع رسانه ها نگاه داشته تا با کوچک ترین حرکتی که به اصحاب سانسور بهانه انجام نیت خود را می دهد، ساطور سانسوررا برگردن شخص یا رسانه فرود آورند و در چنین شرایطی تعجب آوراست که مسئولین روزنامه شرق چراو بویژه در این مورد مشخص چنین بهانه ای را برای حریف فراهم آورده اند!؟
وبلاگ پروانه وظیفه خود می داند، باتوجه به ظلمی درطول تاریخ ازهر نظربر« دگر جنس باش ها» اعمال شده است، اکنون که در جامعه ما طرح گسترده این موضوع زمینه مناسبتر و عینی تری یافته است، با درج مطالبی از حقوق پایمال شده این هموطنان دفاع کند.
قابل ذکر است که در سطح جهانی این نوع انجمن ها همیشه از طرف نیرو های چپ و مترقی پشتیبانی شده اند.
متن کامل مصاحبه مذکورچاپ شده درروزنامه شرق که در اصل ربط مستقیمی هم با مسائل« دگرجنس باشی» ندارد را در زیرمی خوانید. بخش های رنگی شده جمله ها ازطرف وبلاگ پروانه انجام شده، به منظور آنکه حد اقلی از ایما و اشاره های موجود در مصاحبه شاید برای خواننده مصاحبه پر معنی تر شود.مطلب از گوگل گرفته شده است.
شعرساقي قهرمان در عين صراحت، سرشار از رنجي است که فرياد نمي کشد بلکه يقين هاي مخاطب را به شک تبديل مي سازد. قهرمان از هرچيزي که به دردش بخورد در شعرش استفاده مي کند. در زبان دست مي برد، از مسلمات حرف مي زند ، به پرسش مي کشد و بالاخره کاري کرده که شعرش خيلي مورد توجه قرار گرفته است. ساقي قهرمان متولد 1335 در مشهد است. از ساقي قهرمان چند مجموعه شعر از جمله «از دروغ» و «ساقي قهرمان. همين» و يک مجموعه داستان با نام «اما وقتي تنهايي، گاو بودن درد دارد» منتشر شده است. گفت وگوي شرق را با ساقي قهرمان بخوانيد؛
در جايي گفته اي که شاعرانگي را به ارث برده اي اما شاعر خوب بودن نتيجه تلاش توست. اين حرف جسورانه اي است در حالي که شاعران ما فکر مي کنند «شاعر بسيار خوب » به دنيا آمده اند؟
حرفي که گفته ام جسورانه نيست، تلاشي که کرده ام جسورانه است. در آن مورد هم، اگر نظري داشته باشم بايد راجع به اقوام نزديکشان باشد.
در شعر «وزير کار» فاعليت شاعر در بطن سطرها روي مفعوليت به خود مي گيرد آيا در اين شعر مرز بين زنانه نويسي و مردانه نويسي را خواسته اي پشت سربگذاري؟
فاعل زماني متشخص است که مفعول حضور نداشته باشد. هر جا هر دو با هم باشند، خطوط قدرت مبهم مي شود. در شعر «وزير کار»، راوي از مخاطب مي خواهد که او را در شرايط خاصي قرار دهد. به مخاطب توضيح مي دهد و آن شرايط را روشن مي کند. در اين شعر، ساقي قهرمان، به عنوان راوي قادر به تعيين نقش خود، انتخاب کرده در وضعيتي قرار بگيرد اما چون وظايف مخاطب راوي را خودش تعيين مي کند، در اين وضعيت انفعال وجود ندارد و مخاطب راوي، به دليل آنکه راوي در حال ديکته کردن به اوست، قادر به سرنوشت راوي نيست و راوي مقهور مخاطب نيست، هر دو نقش را در آن واحد ايفا مي کنند. حدس خود من اين است که چون در مرزهاي مرسوم زنانگي زندگي نمي کنم، خود به خود در شعر من اين مرزها موجود نيستند. حالا، دقيقاً نمي دانم منظور شما از زنانه نويسي و ارتباط آن با فاعليت ساقي قهرمان چيست. زنانه نويسي منطقه اي؟ يا زبان زنانه؟ مشکل ما جايگزين کردن مردانه با زنانه نيست، آن اتفاقي که ناگزير است از افتادن، از ميان رفتن مرز بين زنانگي و مردانگي است به نفع هويتي که زنانه يا مردانه بودنش را با تکيه به ذهنيت خود تعيين مي کند. هويت انساني ناچار است خود را از يونيفورم قراردادي آزاد کند و بگذارد هرکس همان باشد که هست؛ سياليت جنسيت را باور کند. در آن شعر، مرز برداشته شده، نه به نفع زبان زنانه، به نفع هويت مردان و زناني که به نام جنسيت محکوم مي شوند
قبول داري که پتانسيل زبان فارسي مردمحور بوده. يعني ديکتاتوري زبان فارسي حتي به مردان، اجازه زنانه نويسي را نداده؟ فکر نمي کني خط شکني هاي يک دهه اخير شاعران ما در عرصه زبان، فراهم کردن امکان بروز وجه زنانه زبان است؟
مردمحور بوده، اما آن مردمحوري مردش از مردسالاري برگرفته شده نه مردي که به دليل طبيعت اعضاي بدنش مرد ناميده مي شود. ديکتاتوري زبان به مردان هم مانند زنان اجازه خودنويسي نداده. زبان مرد- سالاري حاکم بوده نه زبان تو که مرد- اي. خط شکني هاي دهه اخير در عرصه زبان، امکاني است براي بروز هويت نويسنده از طريق زباني که به کار مي گيرد. وجه زنانه را به عنوان نقطه مقابل وجه مردانه به ميان مي آوري، درست است، اين وجه بايد به عنوان آلترناتيو زبان رسمي جامعه مردسالار رشد کند، اما به کارگيري زبان زنانه قدم اول است و وسيله اي است براي درک آن بخش از هويت انساني که محکوم به سکوت بوده. اما اگر جنسيت زبان آزاد به نوشتن خود نباشد يک تاريخ ديگر بايد بگذرد تا اجبار به کارگيري زبان متحدالشکل زنانه اي که جايگزين مردانه شده، منسوخ شود. زبان بايد جنسيت خودش را فارغ از مرزبندي جنسيت فرهنگي بروز بدهد و تحمل دگرباشي داشته باشد.
من اعتقاد ندارم که تو زباني منفعلانه در شعر داري. مي گويم وقتي شاعري مثل تو درک مي کند که شاعر فاعل زبان است نه مفعول زبان قراردادي، انتظار دارم وقتي مي خواهد حرفش را بزند زبان بر او واقع نشود.
اگر شاعر «فاعل زبان» باشد از حلقه زبان قراردادي بيرون پريده، چطور مي تواند «مفعول زبان قراردادي» باشد؟
2- ـ2«چرا نبايد «زبان» بر شاعر واقع شود؟ در همين لحظه هاي بده بستان، شعر اتفاق مي افتد
3- اين دغدغه فرهنگ مردسالار است که رل ها را حفظ و تثبيت کند، زبان و شاعر اين نگراني را در ارتباط با همديگر ندارند. و نيز اگر به درک شاعر معين اعتقاد داري به انتخابش اعتماد کن.
شعرهاي « ساقي قهرمان» زنانه است. هيچ شکي در اين وجود ندارد. چرا که زنانگي ويژگي اصلي شعرهاي توست اما مي بينيم تو جور ديگري مي نويسي. اين جور ديگر يعني جدا شدن از مرز زنانه نويسي مرسوم که در واقع ريشه در زبان مردانه داشت. در شعرهايت تو بر زندگي واقع مي شوي اما زبان زنانه ات را حفظ مي کني. اين زنانگي چطور در شعرت خلق مي شود؟
بگذريم که در همه چيز هميشه شک وجود دارد. اما چيزي که در اين سوال درک نمي کنم اين است ؛ به چه دليل نمي شود بر زندگي واقع شد و زبان زنانه را حفظ کرد؟ چه مانعي سر اين راه هست؟ حدس مي زنم اين نظر براساس همان تقسيم نقش ها به مردانه زنانه باشد. واقع شدن، ويژگي مردانه است، واقعاً؟ کلمه کوچکي نيست، وقوع است، چطور مي تواني زنانه را از قابليت وقوع خالي بداني؟ يا اينکه زن در بحبوحه واقع شدن از دست مي رود؟ يا لال مي شود اگر واقع شد؟ اما از يک زاويه ديگر؛ از همان جايي که اولين دستاورد ويراني هاي يک جنگ جهاني، فروريختن بود و مخدوش شدن و دري که باز شد به روي وحشت و لذت از بازسازي و بازپردازي و بازبيني و از سرسازي و فرار از يقين يقين و قاطعيت قاطعيت در پست مدرنيسم. قاطعيت جنسيت هم در رفتار انساني با مرزبندي هاي جنسيتي رنگ مي بازد. ما با يک چهره از مرد در مقابل يک چهره از زن روبه رو نيستيم. در امتداد اين طيف، مردانگي و زنانگي، نه اينکه جايگزين هم شوند، شبيه مي شوند و حس هاي زنانه در حس هاي مردانه کشف مي شود و جاري مي شوند به ادبيات. آن قدر اطلاعات رد و بدل شده که در حدي جسمانيت زنانه و مردانه براي دو طرف موضوع قابل بررسي باشد تا از آنجا به زبان در بيايد. شعر زنان از مردان متمايز شده و رسيده ايم به مرحله اي که شعري که شاعرش مرد است شباهت پيدا کند به شعري که شاعرش زن است، نه فقط با تکنيک، با شباهت شعور شاعر مرد و شاعر زن و با درک اين واقعيت که گاهي «آن ديوار» بين زنانه و مردانه نيست، بين طيف هاي مختلف زنانه است و مردانه. من کشف کردم که چگونه بر زندگي واقع کرده شوم. چون بودم. واقع بودم. نمايش آن واقع شدن چيزي بود که شعر را شکل داده. وقوف به آنچه هستي، مانع از آن مي شود که بي دليل مسخ يا مستحيل شوي. دوران بزرگسالي ام را در شرايطي گذراندم که نيازي نبود زبانم را در معناهاي مردانه فرو کنم، نيازي به بيرون کشيدنش هم پيدا نشد. شعر من از تجربه بودن من و شاعر بودن من ناشي مي شود. اين جور ديگر نوشتن از آن جور ديگر بودن ريشه مي گيرد، به سادگي. نمايش آن گونه از زنانگي در شعر، شايد به خاطر درک من از گونه هاي مختلف زنانگي است و پيگيري من در به شعر درآوردنش.
اصلاً علاقه اي ندارم ساقي قهرمان شاعر را به ساقي قهرمان شاعر مهاجر تقليل دهم. چون فکر مي کنم مرزشکني هاي آثار شما بويي از غربت و نوستالژي ادبيات مهاجرت ما ندارد. چطور با اين مساله کنار آمده اي؟ در شعرتان جغرافيا محدود مي شود به ساقي قهرمان
چون اصولاً مهاجرتي صورت نگرفته. من در شرايطي، پريده ام بيرون. اين پريدن به بيرون به مرحله فرود نرسيده. مهاجرت از سرزميني به سرزمين ديگر، که لازمه اش تحليل و تصميم و انتخاب است، اتفاق نيفتاده. در اين «بيرون»، بي مرزي مشاهده مي شود، غم غربت امکان ظهور پيدا نمي کند. درست در اين شرايط است که وطن تبديل مي شود به تن و ذهن شروع مي کند به کشف مرزهاي جغرافيايي اش. اين اتفاق، که وقتي افتاد دردناک بود، شد اتفاق شاد زندگي. تجربه زنده ماندن بود
نچسبيدن به زمين، امکان نگنجيدن در چارچوب را مطرح کرد. براي من، زنده ماندن، بيرون ماندن از چارچوب هايي است که بيرون از من اند. اما حالا نزديک به يک سال است سردبير نشريه اي هستم به اسم چراغ. خوانندگان و نويسندگان اين نشريه در داخل اند. با اين نشريه، نوشته هاي من، که جدا از شعر من است، برگشته به داخل. در چارچوب مرزهاي مشخص فرهنگي اجتماعي نوشته مي شود. ديگر بي مرز نيست، قائل به مرز است.
صريح نويسي تو گاهي منجر به عدم دريافت شعرت توسط مخاطب مي شود. مثلاً شعر «به مرده که دست مي بري» تو که خيلي هم زيباست موجب اعتراضات زيادي شد. در حالي که نگاه جسماني تو به مرده خيلي رقت انگيز است و اصلاً جسمانيت را زير سوال مي برد. اين سوءتفاهم ها ناشي از چيست؟
تابو خاصيت رمزآلود و دلهره آور دارد. اين دلهره است که منتقل مي شود به موضوع و تصور زشت بودن به دست مي دهد. زشتي، از شرايطي است که سايه تابو بر موضوع مي اندازد. در فرهنگ ما صراحت تابو است. عادت داريم حجاب را ببينيم، آنچه پشت حجاب مانده را حدس بزنيم. عمل ديدن، واقع نمي شود. حدس، فضا را براي تبرئه و تکفير، بسته به ميل فرد، آماده مي کند. در اين شرايط کسي که نگاه مي کند و کسي که در معرض نگاه قرار دارد، امکان حاشا دارند. اما صراحت امکان حاشا نمي دهد. در مقابل صراحت، که مغاير عادت فرهنگي ماست، ذهن تماشاگر دچار آشفتگي مي شود، از روي عادت حدس مي زند. اين شعر را بارها خوانده ام. به جز تابوي صراحت تابوي ديگري نديده ام. شايد تماشاي مرده هم تابو باشد. هست؟ شايد رسم ما است که مرده را از نظرها دور کنيم. اين شعر مرده را تماشا مي کند و گزارش مي دهد. مردگي را توضيح مي دهد، با زندگي مقايسه مي کند؛ زندگي را تنگاتنگ مردگي مي بيند؛ عدم ارتباط با زندگي را مردگي مي داند. وقتي همه آنچه بايد باشد، نبوده شده، زندگي راوي از زنده بودن به مرده بودن منتقل مي شود. وقتي اين شعر را مي نوشتم يک واقعيت را مي نوشتم. رقت؟ وحشت از واقعيت موجود بود، اما رقت نبود. سعي نکردم جسمانيت را زير سوال ببرم. وقتي همين نبودن ها را درک مي کند، شعور جسم دوباره تاييد مي شود. جسم، مي داند. هم داشتن را هم نداشتن را. آقاي پورمحسن عزيز، اين سوءتفاهم ها به نظر من ناشي از باورهاي فرهنگي است. از بين کساني که اي ميل هاي تهديدآميز فرستادند حتي يک نفر سوال نکرده بود، همه راي صادر کرده بودند. اينجاست که بايد تغيير روش بدهيم، اول سوال طرح کنيم، وقت براي صدور حکم هست. خود سوءتفاهم، نه، مخرب نيست. مي تواند راهي باشد براي رسيدن به تفاهم.
بعضي ها اعتقاد دارند علاقه شما به عبور از خط ها به نوعي ريشه در اخلاق گرايي مستتر در شما دارد. شما موافقيد؟
با توجه به من، «اخلاق گرا» توصيف درستي نيست. اما اگر اخلاقيات را در نظر بگيريم، اخلاقي که در اين سوال به آن اشاره شده تاريخ مصرف دارد. ده سال پيش نبوده و ده کيلومتر آن طرف تر هم نيست. من يک بار اخلاقيات را تماشا مي کنم و يک بار انکارش مي کنم. به نظر من اصل بايد بر حفظ حرمت انساني باشد، نه قراردادهاي منطقه اي. به اخلاقي زماندارتر از اخلاق جاري اعتقاد دارم. به دليل تجربه هاي زياد در زمينه آنچه ما زنانه مي ناميم، معضلي به نام زن- در- شرايط را تجربه کرده ام. اخلاق در برابر زن- انسان مي ايستد. در برابر مرد- انسان هم مي ايستد. زن محکوم است به «مادر شدن»، مرد محروم است از «مادر بودن». به نظر من مادرانگي يک حس انساني است، ويژگي زنانه نيست به خصوص که فيزيک زن به تنهايي براي مادر شدن کافي نيست. اگر اخلاقيات حاکم نيمي از مردم را از مادر بودن محروم مي کند و نيم ديگر را محکوم به مادر شدن، اينجا يک ظلم اتفاق افتاده است. درک من اين است که مردان بايد امکان داشته باشند مادر فرزندي باشند که لزوماً از زهدان خودشان بيرون نيامده و زنان تصميم بگيرند در چه شرايطي امکان انتقال هويت خود از زن به مادر را دارند. با جنسيت بايد رفتار انساني داشت، مرزبندي هاي جنسيتي بايد انعطاف پذير باشند. غيراخلاقي تحميل فرهنگ است به تن. محکوميت در قالب جنسيت قراردادي و انعطاف ناپذير بودن مرزبندي هاي جنسيتي غيراخلاقي است
فکر نمي کني اين يکي از جزاير نامکشوف زبان ماست که هنوز به آن پرداخته نشده؟ اينکه مرد هم مثل زن انسان است و مي تواند مادر باشد. مي تواند زن باشد. همان طور که زن در زبان مي تواند مرد باشد.
شايد از جزاير نامکشوف زبان ما باشد، اما در حوزه فلسفه و ادبيات جهاني کشف شده است.
در مقاله اي در بزرگداشت رضا براهني او را ستايش کرده اي. البته با زبان شاعرانه ات انتقادها را هم توام کرده اي اما تو آن بخش از شعر براهني را ستايش مي کني که هميشه مورد انتقاد بوده. خيلي ها در اينجا براهني را خائن به شعر فارسي مي دانند البته من اين نظر را ندارم. براهني چه جايگاهي در شعر معاصر ما دارد؟
ستايش نکردم. بزرگ داشته ام. شعرهاي زندان و شعر براهني بعد از دهه هفتاد را تحسين کرده ام. راهگشايي براهني در «شعرهاي زندان» و شعرهاي «خطاب به پروانه ها» بي نظير بوده. «شعرهاي زندان»، زباني مناسب براي آن نوع شعر که ناچار در قالب هاي نامناسب نوشته مي شد، پيشنهاد کرد. برخورد واقع بينانه نويسنده با جامعه را هم مطرح کرد. فعاليت سياسي که قرار بود با هدف خدمت به خلق باشد، در ادبيات برخورد شکوهمند مي ديد و شکوه فعال سياسي مانع از ديده شدن واقعيت سرکوب و جامعه سرکوب شده بود. براهني زباني را به کار گرفت که قابليت نمايش محيط را داشت. زبان آن شعرها کمتر از شعرهاي هفتاد براهني، ناگزير نبودند. در شعرهاي هفتاد هم راه هاي نرفته اي را در شعر فارسي تجربه و پيشنهاد کرد. بگذريم که زيباترين نمونه هاي شعر فارسي معاصر، آغشته به همان شور که ذهن شرقي به آن عادت دارد در خطاب به پروانه ها و منتشر شده هاي بعد از آن آمده اند، اما اين شعرها از محدوده زيبايي شناسي شعر بيرون مي آيند و راهنمودهاي ديگري نيز مطرح مي کنند. لازم بود خطوط مستقيمي که رسيدند به سال هاي پنجاه، کج مي شدند. نمايش سردرگمي جمله و جابه جايي اجزا و تفويض مسووليت فعل به اسم و برعکس، حرف هاي ربطي که چيزي را به چيزي ربط ندادند، تکرار تا مرز رسيدن به مشاهده، لازم بود. نوشته اند در شعر براهني تکنيک بر شعر غلبه دارد. فقط در تعداد معدودي. و دليل دارد. مسلماً در بسياري از آن قطعه ها، مي نويسد تا تدريس کرده باشد. گفته اند خائن به زبان فارسي؟ کي گفته؟ با چه نيتي
من اين سوال را براي زير سوال بردن براهني نپرسيدم. او لااقل اين امکان را به شاعران ما داده که برگردند و دوباره درباره هستي شعر فکر کنند. حالا شايد نتيجه دقيقاً منطبق با اعتقاد براهني نباشد. تو اينطور فکر نمي کني؟
مدرک ما متن است، و منظره. نمي توانم حدس بزنم اعتقاد براهني چيست.
شعر شاعران داخل کشور را دنبال مي کني؟ نظرت درباره اين شعرها چيست؟
دنبال مي کنم. تجربه اي که پگاه احمدي و رزا جمالي در فارسي با چهره زن در زبان کرده اند، را دنبال مي کنم. با خوانش من، در شعر پگاه احمدي و رزا جمالي زباني که به کار گرفته مي شود تخته پرش اش همان فرهنگ مرسوم است، از آنجا خود را به بيرون، هر وقت بخواهد، مي تواند پرتاب کند و به زبان و زن، بيرون از فرهنگ رايج بپردازد
اما انتخاب کرده فرهنگ را تا تهش به زبان بياورد و انتخاب درستي کرده. شعر دگرباش را با دقت پيگيري مي کنم. آينده ادبيات فارسي در مسير دريافت هاي شعر دگرباش است، به خصوص که مقالات مربوط تئوريک هم بي وقفه ترجمه و تاليف مي شوند. در موارد خيلي معدود، دغدغه اين شعر، زبان است، ويژگي هاي شعر خود به خود کار را مي برد به فضاي متفاوت. تکنيک را تا حد ممکن نامرئي مي کنند. ساده نمي نويسند، تصور ساده نويسي به دست مي دهند. استثنا در اين مورد همسرش است که رفتاري خاص با زبان دارد و با قلع و قمع اصول، نه متن، و با آن صراحت که در ادبيات فارسي غايب بوده است، فارغ از اينکه در کدام حيطه بنويسد، شعر بي نظير مي نويسد. بابک سليمي نمونه موفق نگاهي است که در دهه هفتاد خواستند به ساختار جامعه، اما به يک لايه ديگر طبقاتي، بيندازند و نشد. کارهاي ترسيمي مهرداد فلاح يک جاي خالي را پر کرده، تبديل کلام به مينياتور، به جهان بيني، به شعر. گروه مطرود و بحث هايشان را مي خوانم
شعر مطرود و جمع نزديکش حساسيت هاي ويژه نگاه زن به شهر را مطرح مي کنند؛ يک جور همذات پنداري با زن- در- شرايط در اين شعرها هست. کارهاي علي سطوتي، آرش الله وردي، فريبا فياضي، فرزانه مرادي، بهنام بدري و سوده نگين تاج را مي توانستم با هم اشتباه کنم، با وجود تفاوت ها و نشانه هايي که هر کدام از خود در کار به جا مي گذارند. يک جور برابري جنسيت در آنجا اتفاق افتاده، يعني جنسيت تعين ندارد. شايد آن چه فريبا فياضي و سوده مطرح مي کنند، در ادامه، به تصوير جسمانيت زن- بيرون- از موقعيت برسد.
به استقبال روز همبستگی جهانی کارگران با منصور اسانلو
فدراسیون جهانی کارگران حمل و نقل (ITF) . کنفدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری (ITUC) در یک فراخوان همبستگی ، روز 18 مرداد 1386 را به عنوان روزجهانی دفاع از منصور اسالو و محمود صالحی تعیین نموده است .
سندیکای کارگران شرکت واحد با سپاسگزاری از همه اتحادیه های کارگری در سراسر جهان به ویژه ITF و ITUC در حمایت از همبستگی کارگری و فراخوان جهانی آزادی منصور اسالو که زندگی خود و خانواده اش را وقف دفاع از عدالت اجتماعی و حقوق کارگران نموده و با تحمل خطرات جانی و ماه ها زندان با شرایط سخت در گذشته و خطر زندانی شدن در آینده ، هم صدا شده و در همین راستا از همه همکاران غیور و شرافتنمند شرکت واحد و نهاد ها و شخصیت های مدافع حقوق کارگری ، عدالت طلب ، آزادی خواه و طرفدار حقوق مدنی مردم ایران و همچنین خبرنگاران و روزنامه نگاران دعوت می نماید به نشانه همبستگی و درخواست آزادی فوری منصور اسالو از ساعت 10 صبح الی 7 شب روز پنجشنبه 18 مرداد 1386 در منزل ایشان به نشانی نارمک خیابان جانبازان غربی (گلبرگ) بین میدان سبلان و تقاطع مسیل باختر اول کوچه شهید علی اکبر امیری پلاک 343 طبقه اول حضور بهم رسانند .
سندیکا همچنین در راستای فراخوان جهانی کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری و پیرو درخواست های قبلی خود آزادی فوری محمود صالحی کارگر صنف نانوای شهر سقز و مدافع حقوق کارگران را که در حالت بیماری در شهر سنندج است درخواست می نماید .
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
http://www.syndicavahed.org/
در پی بی خبری کامل از وضعیت و سر نوشت منصور اسالو و عدم رعایت حقوق متهم درباره ایشان و ناکامی وکلا و خانواده در دریافت پاسخ مناسب از مسئولان معاونت امنیت دادستانی تهران و دیگر مقامات و مراجع قضایی کمیته ای از طرف خانواده ، وکلا و حقوقدانان و نمایندگانی از طرف سندیکا در آستانه تشکیل است که به صورت مستمر و برنامه ای سرنوشت آقای اسالو را پیگیری می نماید . این کمیته از همه علاقه مندان به این موضوع درخواست همکاری می نماید .
جهت همکاری با آدرس syndicavahed@gmail.com ارتباط برقرار نمایید .
تعقیب و مراقبت فعالان سندیکائی افراد ناشناس !!
بعد از انتشار اخبار احضارهای کتبی و تلفنی فعالان سندیکایی توسط دادسرای امنیت اخیرا" افراد ناشناسی با مراجعه به محله سکونت آقای ابراهیم مددی نایب رئیس هیئت مدیره سندیکا مراجعه نموده و از کسبه و بعضی از ساکنین منازل اطراف خانه ایشان درباره نامبرده تحقیق و پرسش نموده اند . در همین راستا در مورخه سه شنبه 9/5/1386 شخص ناشناسی که خود را دوست آقای عباس نژند کودکی عضو هیئت مدیره سندیکا معرفی نموده به منزل نامبرده واقع در منطقه افسریه مراجعه کرده و درباره وی شروع به تحقیق و پرسش نموده که با لو رفتن مشکوک بودن رفتار و سوالات متناقض توسط خواهر آقای کودکی شخص ناشناس به سرعت محل را ترک می نماید .
با توجه به انتشار اخبار فعالیت ارگانهای موازی خبر فوق از طرف وکلای نامبردگان مورد توجه و بررسی ویژه قرار گرفته است .
انگلیسی اخبار فوق :
August 5, 2007
1) First News
Action to establish a follow up committee of Mansour Osanloo’s fate
As result of the complete newslessness about Mansour Osanloo’s situation and fate, and since there is no respect of his rights as the accused one, and due to the failure of his attorneys and family to get the proper response from the Authorities in the Security Deputy of Tehran Prosecutor and the other Judiciary Authorities, a committee is being established by his family, attorneys, lawyers as well as the Syndicate’s representatives to follow up Mr Osanloo’s fate constantly and strategically. This committee requests all people who concern this issue for further cooperation.
Contact with this email address for collaboration syndicavahed@gmail.com
2) Second News
After the news of the written and telephone summons of Syndicate Activists by Security Department of the Prosecutor was distributed to the public, unknown people went to Ebrahim Madadi’s residential neighborhood and questioned and asked from shops and people around his house about him. The same happened on August 1, 2007 in which the unknown person who introduced himself the friend of Abbas Najand Koudaki, member of the Syndicate Director Board, went to his house and asked some questions. When his behavior and contradictory questions were found doubtful by Najnadi’s sister, he suddenly left.
As the news of the same actions through the parallel organsations distributed, Mr Madadi and Najand Koudaki’s attorneys paid especial attention and investigation on this news.